قاسمآباد جزو محدودهای از مشهد بهشمار میرود که مدت زمان زیادی از شکلگیری آن نمیگذرد و در حال حاضر، ۳ ناحیه و ۱۲ محله را دربرمیگیرد. عمر شکلگیری قاسمآباد به ۴۰ سال پیش میرسد؛ وقتی که اولین خانههای مسکونی در نقطهای از قاسمآباد که سرتاسر بیابان بود، ساخته شد و نام شهرک لشکر بر آن گذاشته شد.
درحقیقت در سال ۵۶، ارتش، حدود ۴۰۰ دستگاه خانه ویلایی را با متراژ ۳۰۰ تا ۳۵۰ مترمربع ساخت و به نیروهای خود واگذار کرد. بعد از پیروزی انقلاب و در سالهای جنگ، زمینهای بیشتری در شهرک لشکر به ارتشیهای لشکر ۷۷ خراسان فروخته شد، اما، چون این افراد در مناطق جنگی حضور داشتند و حقوق چندانی نداشتند، چندین سال طول کشید تا این زمینها را مسکونی و در آن زندگی کنند.
واگذاری زمینهای شهرک لشکر بهعنوان تنها شهرک منطقه قاسمآباد، همچنان ادامه داشت تااینکه در سال ۷۵، نقشهریزی و ساختمانسازی شهرک راهآهن هم در آن آغاز شد و پس از آن با گذشت زمان، دیگر شهرکهای قاسمآباد نیز شکل گرفت.
۲۹ فروردین در تقویم شمسی به نام روز ارتش جمهوری اسلامی و نیروی زمینی، نامگذاری شده است و همین مناسبت، بهانه دستمان داد تا بهسراغ قدیمیهای محله لشکر که جزو دلاورمردان ارتش هستند، برویم و درباره تاریخچه پیدایش این شهرک و چگونگی زندگی در این محدوده با آنان گفتگو کنیم.
سرهنگ قاسم کریمی، سرهنگ ابوالحسن ایزدجو، سروان ابراهیم روحانی نیا و سروان محمدرضا گودرزی درباره گذشته و حال شهرک لشکر با ما گفتگو کردندو از خاطراتشان گفتند.
اولین خانههای محله لشکر و درواقع فاز نخست آن، قبل از انقلاب و در سال۵۶ در ابتدای بولوارفلاحی فعلی شکل گرفت. بیش از ۴۰۰ دستگاه منزل، با متراژ ۳۰۰ تا ۳۵۰ مترمربع به شکل ویلایی در این محدوده ساخته شد و بعد از پیروزی انقلاب، استاندار وقت برای افتتاح این ساختمانها آمد، اما وقتی دید که بیرون ساختمانها با کاشیهای یکسانتی لاجوردی، نماکاری شده است، گفت این ساختمانها مجلل و طاغوتی است، بنابراین مراسم را انجام نداد و رفت.
اینطور شد که ارتشیها بدون داشتن برنامه افتتاحیه، در این خانهها ساکن شدند. اوایل جنگ که ما در منطقه جنگی بودیم، تعدادی از ارتشیها در این محدوده ساکن بودند. بعد این حرف پیش آمد که قرار است مابقی زمینهای این منطقه را نیز به ارتشیهای لشکر ۷۷ خراسان واگذار کنند.
از آن زمان، شرکتتعاونی مسکن لشکر ۷۷، در همین محله احداث شده بود. سال ۶۰ بود که یک روز نمایندهای از این شرکتتعاونی به منطقه جنگی آمد و اعلام کرد هر کس تمایل دارد، میتواند برای بقیه زمینهای شهرک لشکر ثبتنام کند. یکی از بچهها گفت آنجا شغالآباد است؛ بچههایتان را گرگ میخورد.
نه اتوبوس دارد و نه تاکسی، فقط بیابان است. من آن موقع ساکن قوچان بودم و نامزد کرده بودم و در جبهه، فرمانده آتشبار بودم. شرایط ثبتنام را که پرسیدم، گفتند باید بلافاصله ۳۰ هزار تومان به حساب تعاونی، بریزید و ۱۵ هزار تومان را هم بعدا پرداخت کنید. پرسیدم: «آقا، میشود آنجا دوروبرش را دیوار بکشیم و سبزی بکاریم؟» گفتند: «بله. آب هست و این امکان وجود دارد.» خلاصه ازمیان ۲۰ نفری که آنجا و در منطقه بودیم، حدود ۱۲ نفرمان ثبتنام کردیم که الان همه صاحبخانه و ساکن اینجا هستند.
بعدازمدتی که به مرخصی آمدیم، گفتند قرار است قرعهکشی زمینها انجام شود. با همسرم رفتیم و قرعه را خانمم برداشت و نام ما درآمد. وقتی با خانمم آمدیم زمین را دیدیم، او گفت: «اینجا کجاست؟ بیابان است که! تا کی آباد شود؟» تنها کسانی که در شهرک حضور داشتند، چند کارگر افغانستانی بودند که بنّایی میکردند و کار ساختمانسازی زمینها را انجام میدادند و همینجا هم ساکن شده بودند. به خانمم گفتم: «میآییم اینجا، داخل زمین سبزی میکاریم. شاید در آینده آباد شود.»
از سال ۶۱ که زمین را تحویل گرفتیم، تا ۷۱ نتوانستیم هیچکاری روی زمین انجام بدهیم و ساکن خانهای سازمانی در شهرستان قوچان بودیم. به منطقه جنگی میرفتیم و برمیگشتیم و حقوق چندانی هم نداشتیم. سال ۷۱ که آمدیم به زمینمان سرزدیم، دیدیم کمی آباد شده. بعضی زمینها ساخته شده است و تعدادی از خانوادههای ارتشی در آنها ساکن شدهاند.
این را هم بگویم که ساخت خانهها سه طرح داشت. در طرح اول، زمین را میگرفتی و خودت خانه را طبق نقشه ازپیشتعیینشده میساختی. در طرح ب، شرکتتعاونی، کار ساخت خانه را تا مرحله سفتکاری انجام میداد و بقیه کار را خودت باید انجام میدادی و در طرح ج، خانه را کامل تحویل میدادند و تو پول ساختش را بهصورت وام پرداخت میکردی. ما طرح الف را انتخاب کرده بودیم؛ چون آن زمان حقوقمان اندک بود و میتوانستیم خانه را بهتدریج بسازیم.
من اوایل دهه ۶۰، در خیابان فلاحی ۴ زمین گرفتم و زمانی که زمین را تحویل گرفتم، دیدم در مسیر آبراه و کال قرار دارد. گفتم: «خدایا این گودال را چطور پر کنم؟» بعد ۶۳ کامیون شن ریختم تا زمین مسطح شد. با بدبختی و مشکلات مالی، خانه را نیمهکاره ساختیم و خانمم ساکن شد.
چون من در منطقه جنگی بودم و همسرم تنها بود، از فامیل و مادربزرگم میخواستیم که به منزل ما بیایند و کنار همسرم باشند. اینجا بهقدری ناامن بود که حتی وقتی خودمان به مرخصی میآمدیم، روی پشتبام نگهبانی میدادیم و هرکس مامور نگهبانیِ کوچه محل سکونت خودش میشد.
دور زمینهای شهرک، خاکریز زده بودند تا محدوده شهری مشخص باشد و درواقع اینجا انتهای شهر بود و آن سمت بولوارمیثاق فعلی که الان شهرکسازی شده است، اصلا جزو شهر نبود.
این منطقه آنقدر ناامن بود که چندبار سارقان، دیوار خانهمان را سوراخ کرده و دزدی کرده بودند. به همین خاطر، خانه نیمهکاره را فروختم. چند سالی در کویامیر ساکن شدیم و در سال ۶۸ دوباره به این شهرک آمدیم. اینبار زمینی را در بولوارفاطمیه فعلی ساختیم و ساکن شدیم که هنوز هم در همین خانه ساکن هستیم.
بچهها هم بهخاطر این ناامنیها اذیت میشدند. یادم هست برای بچههایمان سرویس مدرسه گرفته بودیم که آنها را به دبستان شهدای لشکر در همین شهرک میرساند. بچهها صبحها کیفشان را بهصف میگذاشتند تا سرویس بیاید و در این مدت، خودشان مشغول بازی میشدند. یکدسته سگ آمدند و کیفهای بچهها را که داخلشان خوراکی و غذا بود، برداشتند. ما هم بهدنبال آنها دویدیم تا توانستیم کیفها را پس بگیریم.
آن زمان، چند حوض خرابه هم در فلکه هفتآذر فعلی بود که به آن یخدان میگفتند؛ البته این یخدانها در چند جای دیگر شهر هم، وجود داشت و بهمرور در طرحهای شهری خراب شد. تابستانها در آن آب جمع میشد و برای مصرف زمستان، استفاده میشد.
اینجا فقط یک شعبه نفت در بولوارفلاحی ۲۰ بود که به خانهها سهمیه نفت با دفترچه میداد، اما، چون خانهها بزرگ بود، کفاف نمیداد و خانهها گرم نمیشد.
بین خیابان فلاحی ۲۰ و ۲۲ فعلی نیز، یک مرکز تلفن احداث کرده بودند که از این گوشیهای تلفن قورباغهای داشت و در هر کوچه هم یک خط تلفن، وصل کرده و برایش نماینده تعیین کرده بودند. ما که از جنوب زنگ میزدیم، مسئولِ مرکز تلفن به نماینده مدنظر وصل میکرد و نماینده هم به آن خانهای میرفت که همسرش زنگ زده بود و او را پای گوشی تلفن میآورد.
در همین بولوارفاطمیه، هیچ امکاناتی نداشتیم. من بهنمایندگی از اهالی کوچه، کار جدولگذاری و آسفالت را پیگیری کردم. با پول خود مردم، پیمانکار گرفتیم و این امکانات را فراهم کردیم. اینجا اتوبوس هم نداشتیم و بعد از کلی تقاضا، حدود سال ۶۲ فقط یک دستگاه اتوبوس به این شهرک اختصاص داده شد.
یادم هست وقتی این اتفاق افتاد، جلوی شرکتتعاونی گوسفند قربانی کردیم. درضمن، اینجا اولین شهرک در مشهد بود که طرح اگو در آن اجرا شد و از این نظر، نمونه بود و مرکز اگو هم در بولوارامامیه فعلی قرار داشت.
سال ۵۸ که به لشکر ۷۷ منتقل شدم، تا سال ۵۹ در پادگان مزداوند سرخس خدمت میکردم و بعد به مشهد آمدم. تازه ازدواج کرده بودم و در خیابان عدلخمینی، ساکن و مستاجر شدیم. همسرم با دو دختر دوساله و یکساله آنجا زندگی میکرد و من به جبهه میرفتم و برمیگشتم تااینکه تقاضای خانه سازمانی دادم و بعد از دو سال، به خانههای سازمانی واقع در پشت بیمارستان ۵۵۰ ارتش منتقل شدیم.
چند سال آنجا ساکن بودیم و بعد برای خانههای شهرک لشکر ثبتنام کردیم. یادم هست اولینبار ۳۰ هزار تومان پول دادیم و قرار شد بقیهاش را بعدا بپردازیم. در سال ۶۴ ابلاغ کردند که خانه شما آماده است. من طرح ب را انتخاب کرده بودم و آمدم دیدم خانهای هست که سفتکاری شده و داخلش پر از مصالح بنایی است و چند کارگر افغانستانی هم داخلش زندگی میکنند.
گفتم با این شرایط که نمیشود. این خانه هنوز برق و گاز ندارد و باید دستکم ۱۰۰ هزار تومان خرجش کنم. ازطرفی من به جبهه میرفتم و برمیگشتم. خانمم هم، چون اهل شیراز بود، اینجا فامیل نداشت و تنها بود. دیدم صلاح نیست به شهرک لشکر بیاییم؛ به همین خاطر منصرف شدم و خانه را پس دادم و در طرح جیم ثبتنام کردم.
آن موقع برای طرح جیم، باید یکچهارم پول را پرداخت میکردیم و بقیهاش را طی وام میدادیم. سال ۶۹، صد دستگاه حاضر و قرار شد بین ۵۰۰ نفر قرعهکشی شود که به اسم ما درنیامد. بعد برای گذراندن دوره عالی، به شیراز منتقل شدم و سال ۷۱ دوباره برگشتیم.
ماشینم را فروختم و روی پول قبلی گذاشتم تا بتوانم خانه بخرم، اما بهخاطر کمبود پول و مشکلات دیگر، هرگز نتوانستم صاحبخانه شوم، بنابراین در همین شهرک لشکر، ساکن شدم و مستاجری کردم تازمانیکه بازنشسته شدم.
از پیش از انقلاب حرفش بود که قرار است پادگانهای ارتش به خارج از شهر منتقل شود و، چون میخواستند خانههای ارتشیان هم به پادگان نزدیک باشد، اینقدر دور از شهر به ما زمین دادند، اما بعد از انقلاب، جنگ شد و همه سرگرم دفاع شدند و قضیه انتقال پادگانها به خارج از شهر فراموش شد.
اینطور شد که خانههای ما این همه دور از مرکز شهر قرار گرفت و برای سالها شرایط سختی داشتیم. همسران ما مجبور بودند بهتنهایی در اینجا زندگی کنند و امنیت نداشتند. اینجا بانک نبود و ما مجبور بودیم برای انجام کارهای بانکی و دریافت حقوق به مرکز شهر برویم.
من ماشینم را برای خرید خانه فروخته بودم و بهناچار با اتوبوس رفتوآمد میکردم که خیلی زمان میبرد. یادم هست سال ۸۱ پسرم سهساله بود. او را سوار موتور میکردم و تا آخر فلاحی میرفتیم و پسرم میگفت بابا به آخر دنیا رسیدهایم.
یکی از جفاهایی که آن زمان در حق ساکنان شهرک لشکر شد، این بود که وقتی زمین را تحویل میگرفتی، فقط ۱۸ ماه فرصت داشتی که خانه را بسازی. من بهخاطر اینکه پول کافی نداشتم و ازطرفی هم در جبهه حضور داشتم، نتوانستم مثل خیلیهای دیگر در مدت تعیینشده، زمین را مسکونی کنم و شرکتتعاونی، خانههایمان را به پلیس قضایی منتقل کرد.
حدود سال ۷۱ زیرزمین خانهام را ساخته بودم و داشتم طبقه بالای آن را میساختم که از طرف تعاونی مسکن آمدند و گفتند باید کار را تعطیل کنی. من رفتم به آن فردی که زمینم به او واگذار شده بود و از کارکنان پلیس قضایی بود، خواهش و التماس کردم. شرایطم را توضیح دادم و به او گفتم اگر این خانه را تصاحب کنی، غصبی است.
بعد از خواهش بسیار، وقتی چشمان اشکبارم را دید، قبول کرد که خانه را به من برگرداند. خلاصه از او رضایتنامه گرفتم و تعهد دادم که ظرف چند ماه، خانه را مسکونی کنم. دو تا وام ۱۰ هزارتومانی گرفتم و خانه را ساختم و درحالیکه هنوز کاهگلی بود، اثاثیهام را منتقل و زندگی در آنجا را شروع کردم تا بهمرور تکمیلش کنم، اما ارتشیهای زیادی بودند که زمینشان را در این طرح هجدهماهه از دست دادند.
حالا از شورای شهرداری تقاضا داریم که تراکم ساختمانی این شهرک را افزایش بدهد. الان بچههای ما بزرگ شده و ازدواج کرده اند و خانوادهها گسترش پیدا کردهاند و نیاز به مسکن دارند، اما تراکم خانههای ما اندک است و اگر بخواهیم سه و چهارطبقه بسازیم، باید پروانه ساخت بگیریم؛ این در حالی است که خیابانهای دیگر بولوارفلاحی که در محدوده شهرک لشکر نیستند، میتوانند تا چهار طبقه را بدون پرداخت هزینهای به شهرداری بسازند.
بهخاطر تراکم اندک، قیمت خانههای ما کاهش یافته است و درواقع سود خریدوفروش خانههایمان در جیب بسازبفروشها میرود. چندینبار هم خانمها و آقایان محله لشکر به شهرداری رفته، اما نتیجهای نگرفتهاند. تقاضای دیگرمان در ارتباط با مجموعه ورزشی شهدای لشکر است که در ابتدای بولوارفاطمیه قرار دارد.
شرکتتعاونی لشکر ۷۷ حدود ۳ هزار عضو دارد که همه آنها سهامداران این مجموعه ورزشی هستند، اما اداره راه و شهرسازی، اجازه گسترش و تغییر را در این مجموعه ورزشی به ما نمیدهد و ازطرفی خود سارمان مسکن هم نمیتواند کاری داخل زمین انجام دهد.
هربار که نماینده ما برای ایجاد تغییر و تحول به اداره راه و شهرسازی مراجعه کرده است، به او گفتهاند مدرک ارائه کنید؛ درصورتیکه ما سند نداریم. زمان جنگ ما بابت این زمین، وجهی را پرداخت کردیم، اما در آن شرایط کسی دنبال سند نبود. انتظار ما این است که تکلیفمان در اینباره روشن شود تا بتوانیم نهایت بهره را از این زمین ببریم.
مساجد: صاحبالزمان (عج) و چهاردهمعصوم (ع)
مدارس: پنجم مهر، شهدای لشکر، نگاره، قرنی
مراکز فرهنگی، مذهبی و تفریحی: کتابخانه عمومی طبرسی، مجتمع فرهنگی فاطمیه، مجموعه تشریفاتی و خدماتی ملوان ناجا
بوستانها: سنبله، شهاب، یاس، پونه، ریحان، شهید مهنه، ایمان، فدک، فاطمیه